به گزارش خبرگزاری فارس؛ ما فکر میکنیم هر آدمی قصهای دارد و هرکس یک زندگی را در خود خلاصه کرده است. حالا که به لطف در میان گذاشتن مسائل و نگرانیها، ما را مَحرم خود میدانید، چرا به همین اکتفا کنیم؟ ما راوی قصهها و دردهای شما هستیم. در فارس من شما سردبیر هستید و ما تنها میانجی شماییم برای شنیده شدن صدا و پیگیری مشکلاتتان. در این روایتها میکوشیم تصویر بیروتوش و دستاولی از جهان شخصی مردم را به اشتراک بگذاریم. دومین روایت فارس من درباره زندگی اپراتورهای برق فشار قوی است؛ مردانی که سخت کار میکنند و به زندگی در شرایط سخت عادت دارند.
۱ | روزی که من به دنیا آمدم جنگ بود. سال ۶۴. جنگ شبیه یک خواب طولانی بود. سنندج بوی باروت سوخته میداد. هر وقت شهر بمباران میشد و صدای آژیر خطر را میشنیدیم همه میرفتیم زیرزمین خانه پدری. بعد صدای اللهُ اکبر بابا را یادم هست که شنیدنش نگرانی و ترس را از ما دور میکرد. یاد گرفته بودیم کنار جنگ زندگی کنیم. پدر مغازه پوشاکفروشی داشت و اوضاع مساعد بود، تااینکه اجناس تاناکورا باب شد و پوشاکفروشهایی که پشتوانه مالی محکمی نداشتند ورشکست شدند؛ مثل بابا. من اول ابتدایی بودم. پدر بیکار بود. بعدتر به صورت شرکتی در یکی از بیمارستانها کارهای خدماتی میکرد. دلم میخواست کمک حال پدر باشم.
۲ | از چهارم ابتدایی کار کردن آئین ثابت زندگی من بوده. از کودکی درس میخواندم و کار میکردم. تابستانها بیشتر. سخت بود اما چیزهای زیادی آموختم. دوستان من کلاسهای فوقبرنامه، شرکت میکردند، من میرفتم سر زمین به سیبزمینی و خیار چیدن، یا کناردست بنا و لولهکش میایستادم. کار نقاشی ساختمان هم کردهام. شاگردی میکردم اول، بعد خودم راه افتادم. در دانشگاه برق خواندم و بعد از سربازی به شکل ثابت در پُستهای فشار قوی برق مشغول به کار شدم.
۳ | کارمان انتقال برق از نیروگاه به اداره برق است. برق فشار قوی را تبدیل به برق مصرفی میکنیم. ما رابط نیروگاه و اداره برق هستیم. شغلمان شیفتی است. تعطیلی نمیشناسد. وقتی دختر کوچکم به دنیا آمد من مشغول کار بودم. چند سال است هم شب عید، هم عاشورا سر کار هستم. حسرتهایم زیاد است. شغل ما جوری است که نمیتوانیم حتا ۱ صدم ثانیه کوتاهی کنیم. فکر کن اگر پُست ما خالی باشد و اتفاقی حتا خیلی کوچک و جزئی بیفتد و یک خط قطع شود، خطی که برق یک شهر را تأمین میکند، فاجعه اتفاق میافتد.
۴ | در ۸۰ درصد موارد شغل ما خارج از شهر است. مار داریم. عقرب داریم. سرما و راهبندان داریم. من سه سال در یکی از گردنههای سنندج بودم. ماشین نداشتم. ساعت ۶ صبح میرفتم سر جاده میایستادم. روزهای برفی ۴ ساعت طول میکشید تا با سواری بروم سر کار. از آن طرف وقتی ساعت ۸ صبح شیفت را تحویل میدادم، ساعت ۱ ظهر میرسیدم خانه. جاده یخ بود و کسی نمیایستاد من را سوار کند. مدتی من را فرستاده بودند سر پُستی نزدیک مریوان. دمای منفی ۲۲ درجه. دم جاده. هوا مهآلود. ۵ روز بود خانوادهام را ندیده بودم. جاده را بسته بودند. تا ۴ عصر روز بعد منتظر ماندم جاده باز شود و بتوانم برگردم خانه. دو بار هم توی جاده تصادف کردم؛ یکبار کتفم در رفت، یکبار هم مهرههای گردنم آسیب دید.
۵ | کار ما جزو مشاغل سخت به حساب میآید. ناراحتی اعصاب، پوکی استخوان و فشار خون در درازمدت گریبانمان را میگیرد. خود من در ۳۴ سالگی بدون سابقه خانوادگی فشار خون گرفتهام. اینها به جای خود، اما همه ما کارمان را دوست داریم. اگر دلی نباشد نمیتوانیم دوام بیاوریم. پُستهای ۶۳ کیلوولت ما تکنفره است. آدمی را متصور شوید که ۲۴ ساعته، در بیابان، در یک محوطه بزرگ، با کلی تجهیزات، تکوتنهاست. یعنی در ۳۰ سال خدمت، حداقل ۱۰ سال را به تنهایی و سر کار سپری میکند. گاهی ۲۴ ساعت کامل نمیخوابیم. در آن ۴۸ ساعتی هم که میخواهیم کنار خانواده باشیم دیگر انرژی نداریم. پُست بعضی از بچهها ۱۲۰ کیلومتر دور از خانه است. یکبار ساعت ۳ نصف شب همسرم تماس گرفت و گفت دخترمان تبولرز کرده. من ۴۰ کیلومتر با شهر فاصله داشتم. به کدام یک از همکارانم میتوانستم زنگ بزنم و بگویم پاشو بیا جای من. انگار در یک زندان انفرادی حبس شدهایم.
۶ | ما میخواستیم یک خط ۲۳۰ کیلوولت را جدا کنیم تا بچههای تعمیرات بروند و کارش را انجام دهند. قبل از آن باید مسیر اصلی را قطع کنیم. دو تیغه آلومینیومی به طول ۲ متر و نیم بالای سر. یکی از بچهها اشتباهی آن را باز کرد. به حدی جرقه شدیدی زد که کل تجهیزات ذوب شد. اگر کلاه ایمنی سرش نبود، معلوم نبود چه بلایی سرش میآمد. تجهیزاتمان نیاز به کمککنندههای قوی دارد. باید همیشه کولرهای گازی روشن باشد. یکبار چند نفر آمده بودند یکی از همکاران ما را مفصل کتک زده و وسایل را برده بودند. فردا در اداره او را توبیخ کردند که چرا مقابله نکردی! هرچه کاسهکوزه هست سر ما میشکنند.
۷ | بخش انتقال برق مهجور و گمشده است. وقتی برای کاری میرویم، میگویند انتقال برق چی هست؟ مردم همیشه تولید و توزیع را میبینند. ما این وسط گم شدهایم. کسی نمیبیندمان. حتی سازمان اداری و استخدامی کشور ما را نمیشناخت. بعد از ۳ سال پیگیری و رفتوآمد فهمیدند یک جای مهم دیگر هم در وزارت نیرو هست. در کشورهای دیگر، بخش انتقال برق تنها قسمتی است که خصوصیسازی نمیشود. همیشه در اختیار دولت است. اما وقتی وارد این کار شدیم، ما را نیروی شرکتی گرفتند و کار معین اعلام کردند. پیگیری که میکردیم، میگفتند شغلتان حاکمیتی نیست. میگفتیم پس چطور بعد از ما ۲ هزار اپراتور را به صورت حاکمیتی گرفتید؟
۸ | ما یک شورای کشوری داریم. از سنندج و سیستان و اهواز، بعد از شیفت کاری میرفتیم دنبال کار را میگرفتیم. با بدبختی خودمان را میرساندیم جلسه، بعد میدیدیم فلان کارشناس نیامده و جلسه کنسل شده. روز بود که ما را به وزارت نیرو راه نمیدادند. مثل کسی که مغزیِ در خانهاش را عوض کنند و اجازه نداشته باشد وارد خانه خودش شود. وزارت نیرو خانه ماست. یک روز جلوی توانیر نشسته بودیم. باران میبارید. خیس شده بودیم و آب از سر و رویمان میچکید. نمیگذاشتند تو برویم. همانجا دست از پا درازتر برگشتیم و سوار اتوبوس شدیم و صبح زود رسیدیم سنندج و مستقیم شیفت کاری.
۹ | این شده بود زندگی ما، اما ولکن نبودیم. عمرمان را پای این کار گذاشته بودیم. حقمان را میخواستیم. در نهایت توانستیم وزارت نیرو را قانع کنیم. سازمان استخدامی هم یک بخشنامه داد. دارم ۵ سال را در ۵ دقیقه خلاصه میکنم. در ظاهر همه چیز تمام شد. وزیر موافقت کرده، مجلس حمایت کرده، سازمان استخدامی موافقت کرده، اما کار ما درست نشده! حالا قرار است جلسهای با حراست وزارت نیرو داشته باشیم. امیدواریم نامهای بدهند و وضعیت بچهها را درست کنند. با بچهها عهد کردهایم که تا آخر دنبال کار را بگیریم. اگر یک روز هم به بازنشستگیام مانده باشد کوتاه نمیآیم.
۱۰ | ما بچههای جنوب و جنوبوغرب، بچههای خوزستان و کرمانشاه و کردستان، عادت داریم برای همه چیز بجنگیم. کسی حق ما را دودستی بهمان نمیدهد. یاد گرفتیم حقمان را بگیریم. ما هیچوقت امیدمان را از دست ندادهایم. ۵ سال پیش یکی از نیروگاههای خیلی خوب اربیل عراق برای من دعوتنامه فرستاد. نرفتم. نمیخواهم شعار بدهم ولی نمیتوانم خاکم را جا بگذارم برای پول. من اگر اینجا نتوانم حقم را بگیرم هیچ جای دیگر هم نمیتوانم. کسی که سر سفره خانه خودش سیر نشود، سر سفره همسایه هم سیر نمیشود. ما تبعیض زیاد دیدیم اما ناامید نمیشویم. دست از تلاش نمیکشیم. «که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم». آینده روشن است.
کمپین تعیین تکلیف قرارداد اپراتورهای پستهای فشار قوی در فارس من خرداد امسال به ثبت رسید و حالا بیشتر از 2۰۰۰ امضا بهعنوان حمایت دارد.
روایت از فردین آریش
انتهای پیام/ ع